Friday, March 23, 2007
هر که سودای تو دارد
![]() | ||
| آواز راستپنجگاه شعر: سعدی آلبوم: فریاد |
![]() |
|
|
(راست)
|
|
هر که سودای تو دا،رد؛ چه غم از، هر که جها،ن،ش
|
|
نگرا،ن، تو چه اندیشه و بی،م از، دگرا،نش
|
|
(راست)
|
|
هر که سو،دای تو دا،رد؛ چه غم از، هر که جها،ن،ش
|
|
نگرا،ن تو، چه ان،دیشه و بی،م، از، دگرا،ن،ش
|
|
(خسروانی)
|
|
آن پی، مه،ر تو گی،رد؛ که نگی،رد، پی خوی،شش
|
|
وان سر، وص،ل تو دا،ر،د
|
|
وان سر، وص،ل تو دا،ر،د، که ندا،رد، غم جا،نش
|
|
(پروانه)
|
|
هر که از یار، تحمل، نکن،د، یار، مگو،یش
|
|
وان که در عشق، ملامت نکشد، مرد مخوا،نش
|
|
وان که در ع،شق ملا،مت، نکشد، مرد، مخوا،نش
|
|
(نغمه)
|
|
به جفا،یی و قفا،یی، نرود، عا،شق صا،دق
|
|
مژه بر، هم نزند، گر بزنی، تیر و سنا،نش
|
|
(ضربی نغمه)
|
|
به جفا،یی و قفا،یی، نرود، عا،شق صا،دق
|
|
مژه بر، هم نزند، گر بزنی، تیر و سنا،نش
|
|
(ضربی نغمه)
|
|
گفتم از، ور،طه عش،قت، به صبو،ری، به درآ،ی،م
|
|
باز می،بی،نم و در،یا، نه پدید، است، کرا،نش
|
|
(عراق)
|
|
عهد ما، با تو، نه عه،دی، که تغی،یُر بپذی،ر،د
|
|
بوستانیست؛ که هرگز نزند، باد خزا،نش
|
|
(ضربی نغمه)
|
|
گفتم از، ور،طه عش،قت، به صبو،ری، به درآ،ی،م
|
|
باز می،بی،نم و در،یا، نه پدید، است، کرا،نش
|
|
(بیات عجم)
|
|
گر فلاطو،ن به حکی،می؛ مرض ع،شق، بپوش،د
|
|
گر فلاطون به حکیمی؛ مرض عشق، بپوشد
|
|
عاقبت، پرده براف،تد؛ ز سر راز نها،نش
|
|
(زنگوله + فرود)
|
|
نرسد، نا،له سع،دی، به کسی، در همه عا،لم
|
|
نرسد نا،له سعدی؛ نرسد، ناله سعدی، به کسی؛ در، همه عال،م
|
|
که نه تصدیق کند؛ کس سر دردی،ست، فغانش
|
کنسرت همنوا با بم
+
| ۱ | هر که سودای تو دارد چه غم از هر که جهانش | نگران تو چه اندیشه و بیم از دگرانش | |
| ۲ | آن پی مهر تو گیرد که نگیرد پی خویشش | وان سر وصل تو دارد که ندارد غم جانش | |
| ۳ | هر که از یار تحمل نکند یار مگویش | وان که در عشق ملامت نکشد مرد مخوانش | |
| ۴ | چون دل از دست به درشد مثل کره توسن | نتوان بازگرفتن به همه شهر عنانش | |
| ۵ | به جفایی و قفایی نرود عاشق صادق | مژه بر هم نزند گر بزنی تیر و سنانش | |
| ۶ | خفته خاک لحد را که تو ناگه به سر آیی | عجب ار بازنیاید به تن مرده روانش | |
| ۷ | شرم دارد چمن از قامت زیبای بلندت | که همه عمر نبودست چنین سرو روانش | |
| ۸ | گفتم از ورطه عشقت به صبوری به درآیم | باز میبینم و دریا نه پدیدست کرانش | |
| ۹ | عهد ما با تو نه عهدی که تغیر بپذیرد | بوستانیست که هرگز نزند باد خزانش | |
| ۱۰ | چه گنه کردم و دیدی که تعلق ببریدی | بنده بی جرم و خطایی نه صوابست مرانش | |
| ۱۱ | نرسد ناله سعدی به کسی در همه عالم | که نه تصدیق کند کز سر دردیست فغانش | |
| ۱۲ | گر فلاطون به حکیمی مرض عشق بپوشد | عاقبت پرده برافتد ز سر راز نهانش |




<< بازگشت به صفحه اصلی